بیست سال گذشت و صنم و دلشاد و هایا تو یه روستا زندگی میکنن و صنم یه رستوران داره و اشپزیش خیلی خوبه خیلی مسیولیت پذیر و سخت کوش كه همه ازش حساب میبرن . و مثل باباش سنتی وضع مالی خوبی ندارن  آهیل یه پسره پول داره، مثل اسد اما بی مسئولیت و آزاد ودختر باز  هیچ چیزی براش أهمیت نداره مغرور و در ظاهر خشن مثل اسد مهربون اما بلد نیست إبراز احساسات كنه تنویر تو زندانه ١٢سال قبل به خاطر کشتن شوهرش که پدر آهیل بوده افتاد زندان .( چون اهیل وتنویرو خیلییییی میزد)

اولین دیدار صنم و آهیل تو جاده ست  که آهیل برای هایا بوق میزنه بره کنار اما چون هایا كره نمیشنوه .صنم هم عصبانی میشه و میاد باهاش دعوا میکنه.صنم قراره با یه پسر به اسم " انور " ازدواج كنه یه روز اهیل  میاد رستوران صنم و باهم دعواشون میشه صنم هم اهیل رو از رستوران بیرون میکنه ( الحق كه دختر زویاست )آهیل هم عصبانی میشه و شب میاد رستورانو جلو چشم صنم آتیش میزنه و صنم رو تهدید می كنه كه دیگه باهاش در نیفته صنم هم ماشین آهیلو میفرسته رو هوا (خخخخخ)  و داستان شروع میشه صنم  به خاطر سوختن رستوران  زیر بار قرض میره آنور سند زمین رستوران رو می گیره كه وأم بگیره اما رستوران رو میفروشه و روز عروسی وقتی به أنور می گن قبول می كنه اون می گه نه و فرار می كنه و میره بهوپال صاحب جدید رستوران میادو زمینش رو می خواد . صنم هم مجبور میشه برای پرداخت بدهی ها و کسب درامد بیاد بهوپال دنبال کار . دلشاد مخالف این بود كه صنم بره  اما صنم یه شب بی خبر نامه میذاره ومیره ....

 تو بهوپال اول میره تو یه کافی شاپ رستوران كار می كنه یه روز اهیل با دوست دخترش میاد اونجا و از گارسون شكر می خواد گارسون ( صنم گارسون بوده) صنم هم وقتی می فهمه أهیله از قصد  نمك بهش میده اهیل هم عصبانی میشه و با مدیر اونجا صحبت می كنه و مدیر اونجا صنم رو اخراج می كنه صنم هم خیلی ناراحت میشه و یكی از خدمتكار های اونجا میاد و بهش می گه میدونی كی اینكار و كرده كه تو اخراج شی و اهیل رو نشونش میده  صنم هم عصبانی میشه و میگه انتقامو ازش میگیرم و میاد بره كه می بینه كلی خبر نگار اونجاست و دارن از یك جا عكس میگیرن یه نگاه می كنه و میبینه اهیل خیلی با دوست دخترش گرم گرفته و از اونجا میره .